پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
دیگران
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2009
نویسنده : TAKPAR

دیگران

بعد از این همه رانندگی تازه رسیده بودند به ساحل.بدر و بسر تنهای تنها

بسر خرده شیشه رو که روی شنهای سیاه درخش اش نیاز به یک عینک آفتابی رو یاد آور می شود برداشت و با یک نیروی بعید از بچه های هم سن و سالش به وسط آب های سبز دریا برتاب کرد.

بدر با فریاد او رو مواخذه کرد ولی وقتی بسر علت عصبانیت رو جویا شد مثل این بود که یه سطل بزرگ از اون آبای سرد دریا رو روش ریخته باشن با یک صدای فییییس خاموش شد.

یکباره  به سمت دریا دوید مثل یه پیکان کج و کوله به سمت محل فرود خرده شیشه دوید و با اینکه آب تا بالای زانوهاش اومده بود هنوز داشت تو آب می دوید تا جایی که دیگه پاهاش توان رسیدن به زمین رو نداشت و بعد شنا کنان به بالای سر خرده رسید و با یک حرکت درون آب ناپدید شد.

بعد خیلی آروم سرو کله اش بعد از یه ربع ساعت پیدا شد و خود رو لنگون لنگون به پسرش رسسوند و دست پسر رو جلو آورد و شیشه رو از درون پاش در آورد و خون آلود توی دست ش گذاشت.

پسر همچنان بهت زده از اون فریاد اولیه به شیشه نگاه کرد و دردی درون پای خودش احساس کرد.




:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: